پیشاانتخاباتی

ساخت وبلاگ
"دختر کوچیکه‌‌ی آقا و خانم شیری" :)

+ اینجا من را به روایت خودم بخوانید :)

از پاییز 86 وبلاگ‌نویسی رو شروع کردم و بعد از سونامی ِ بلاگفا قسمت ِ اعظم ِ آرشیوم رو از دست دادم و به بیان مهاجرت کردم :)

پیشاانتخاباتی...
ما را در سایت پیشاانتخاباتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2banooochef بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 18:41

چقدر دلتنگ اینجا و شما بودم. الان که این صفحه جلوم بازه اونقدر حرف برای گفتن دارم که نمی‌دونم از کجا و چطوری بگم. حس عجیبیه و راستشو بخواین یکم احساس غریبی هم می‌کنم. باید به خودم فرصت بدم.

نویسنده : بانوچـه ⠀

پیشاانتخاباتی...
ما را در سایت پیشاانتخاباتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2banooochef بازدید : 32 تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1402 ساعت: 16:48

تابه‌حال خودتان را گم کرده‌اید؟ یک سال و شاید بیشتر از یک سال خودم را گم کرده بودم. می‌دیدم بعضی آدم‌ها از من فاصله می‌گیرند و بعضی‌ها کاملا ترکم می‌کنند و نمی‌دانستم چرا؟ می‌دیدم بعضی‌ها دارند صبوری می‌کنند و سعی می‌کنند بمانند، می‌فهمیدم آشنا هستند؛ اما نمی‌دانستم چه کسی هستند و اصلا خودم چه کسی هستم؟ یک‌سری خاطرات برایم پررنگ شده بود و عذابم می‌داد و یک‌سری کاملا از ذهنم پاک شده بود انگار هیچ‌وقت آن‌ها را تجربه نکرده‌ام. انگار در دریا غرق شده باشم و به حبس ابد در قعر دریا محکوم شده باشم. یک دنیای عجیب و غریبه و البته دور و بی‌خبر از دنیای واقعی، از دنیایی که به آن تعلق داشتم؛ دنیایی که خودم را به من می‌رساند. گاهی مدام دست‌وپا می‌زدم تا خودم را به سطح آب برسانم و به یاد بیاورم ساحل کدام طرف است و چقدر باید شنا کنم که خودم را به ساحل برسانم، که نجات پیدا کنم. یا دست‌کم فریاد بزنم و از آدم‌های غریبه و آشنا درخواست کمک کنم. اما گاهی ناامید و نابلد و مستأصل در همان عمق زیاد می‌ماندم. به اطرافم نگاه می‌کردم و فکر می‌کردم تا ابد به زندگی در این دنیای پایین و ناشناخته در بی‌خبری کامل دچارم. حالا حس می‌کنم سرنخ‌هایی به دستم رسیده است که مرا دوباره به سطح آب آورده. ساحل را از دور می‌بینم و چهره‌ی آدم‌ها برایم آشناتر است. حس می‌کنم اگر دست و پا بزنم و از خسته‌شدن نترسم، بالاخره یک روز به ساحل می‌رسم. ساحلی که مرا به دنیای واقعی و خود واقعی‌ام خواهد رساند. نویسنده : بانوچـه ⠀ پیشاانتخاباتی...ادامه مطلب
ما را در سایت پیشاانتخاباتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2banooochef بازدید : 58 تاريخ : پنجشنبه 21 ارديبهشت 1402 ساعت: 15:00

﷽ با سلام به مدد الهی قصد داریم برای هشتمین سال متوالی، در ماه مبارک رمضان با همراهی همدیگر چندین ختم قرآن به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) و حاجت روایی شما شرکت کنندگان داشته باشیم. به دلیل اعمال نظم در برنامه ریزی و عدم تکراری بودن سهمیه هر فرد در طول ماه مبارک، میزان سهمیه روزانه ای که هرکس برای خودش اعلام می‌کنه ثابت هست و قابلیت تغییر در طول ماه رمضان ندارد.  برنامه روزانه قرائت قرآن، هر روز از طریق این کانال و وبلاگ رمز حیات در این صفحه ( لینک ) اطلاع‌رسانی می‌شه. جهت شرکت در این ختم قرآن، لطفا نام خودتون همراه با سهمیه قرائت روزانه تون که می تونه از یک صفحه تا چند جزء باشه رو در قسمت نظرات همین پست بنویسید. مهلت ثبت سهمیه از هم اکنون تا روز آخر ماه شعبان (۲ فروردین) بابت اشتراک این پیام با دوستانتون، سپاسگزاریم. پیشاانتخاباتی...ادامه مطلب
ما را در سایت پیشاانتخاباتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2banooochef بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 25 اسفند 1401 ساعت: 19:37

فکر می‌کنم کلمه‌ها از من فراری شده‌اند یا دست‌کم به شکل سابق برایم خوش‌رقصی نمی‌کنند. شاید هم انگشتانم به هنگام نشستن بر روی کیبورد ابهت قبل را ندارند. می‌دانم که این روزها تردید دارم. بین ماندن و رفتن. گفتن و سکوت‌کردن. باریدن و نباریدن. فرو ریختن و امیدوارماندن. پس نمی‌توان خیلی به کلمه‌ها امیدی داشت. تکلیف من با خودم معلوم نیست. از واژه‌های بیچاره چه توقعی می‌رود؟ بی‌هدف تلویزیون را روشن می‌کنم و بی‌هدف سرم را روی میز می‌گذارم و بی‌هدف به دوستم می‌گویم که باهاش موافقم. بدون اینکه به چیزی فکر کرده باشم. آدم زندگی در تناقض‌ها شده‌ام. گذر از هر لحظه برایم به‌سان عبور از شکنجه‌گاهی‌ست که زخم‌های کهنه‌ام را تازه‌تر می‌کند و زخم‌های تازه‌ای هدیه می‌دهد. زندگی‌کردن را از یاد برده‌ام. گاهی مستانه به یک دیالوگ ِ زرد سریالی قدیمی می‌خندم و پنج دقیقه بعد خودم را زیر پتو مچاله می‌کنم تا اشک‌هایم را بی‌صدا مهار کنم. بلد نیستم احساساتم را درست و به‌جا نشان دهم. از صبح‌های بی‌هدف برخاستن خسته‌ام. از دروغ‌شنیدن، از اخبار بد، از نیامدن روزهای خوب، از اجبار، از سکوت، از مصلحت و ملاحظه و مراعات، از نقاب‌ها، از تحقیر و توهین و سنگدلی، از آدم‌ها، از حرف‌زدن، از معاشرت‌کردن و از معاشرت‌نکردن. از در جمع ماندن و تنها ماندن، از بیدار شدن و از خوابیدن. حتی از نفس‌کشیدن هم خسته‌ام. با دوستی تلفنی حرف می‌زدم، بعد به آن که می‌شنید و حاضر ِ غایب ِ مکالمه‌ی دو نفره‌ی ما بود، گفتم: خواهر، برادر، خسته نشدی بس که غرهای ما را شنیدی؟ لابد خسته نمی‌شوی دیگر... اما باور کن ملال‌آورترین و رقت‌انگیزترین شغل دنیا را داری... اگر دلت خواست تو هم بیا با ما غر بزن. نویسنده : بانوچـه ⠀ پیشاانتخاباتی...ادامه مطلب
ما را در سایت پیشاانتخاباتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2banooochef بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 23:03

یازده ساله بودم که خبر عاشق‌شدنت را اتفاقی فهمیدم و 14 ساله بودم که یک‌شب با دسته‌گل و شیرینی به خانه‌مان آمدی. بعد از آن شب رفت و آمدت به خانه‌ی ما از قبل هم بیشتر شد. دفتر شعرهای عاشقانه‌ات را هنوز هم یادم هست و امضای مخصوصت. تو تبدیل شده بودی به برادر بزرگتر ما و آنقدر شیطنت داشتی و سرزنده بودی که همیشه شور و شوقت به اطرافیان تزریق می‌شد. نه بیماری‌ات را توانستم هضم کنم و نه رفتنت را. این سنگ سرد و بی‌روح مزار که نام تو را یدک می‌کشد اینجا چه می‌کند؟ چرا حقیقت اینقدر محکم توی صورت آدم می‌زند؟ چگونه می‌توانم باور کنم کسی که آنقدر پر از شوق زندگی بود حالا دیگر نیست؟ تو هنوز خیلی جوان بودی برای آن که نباشی. خیلی انگیزه داشتی برای آن که نخواهی زندگی کنی. خیلی زندگی‌کردن بهت می‌آمد. تو آدم نبودن، نبودی. آدم خوابیدن و بیدار نشدن، نبودی. این سنگ قبری که اسم تو را رویش حک کرده‌اند بیشتر به یک شوخی ِ زشت می‌ماند. مهران وقتی خبر فوتت را شنیده بود گفته بود این هم لابد یکی از همان شوخی‌های وحید است. می‌بینی؟ با وجود اینکه این چهار-پنج ماه اخیر بیمار بودی اما هیچ‌کس رفتنت را باور نکرده بود. چطور می‌شود بعد از این یک زندگی عادی داشته باشیم و یاد تو نیفتیم؟ تو همه‌جا کنارمان بودی. جوری کنارمان بودی که حالا نبودنت توی ذوق می‌زند. مثل افتادن دندان جلو. آخ گفتم افتادن دندان. لعنت به خواب‌هایی که دندانی در آن می‌افتد... نویسنده : بانوچـه ⠀ نوشته شده در موضوع: شخصی نامه‌های پُست‌نشده پیشاانتخاباتی...ادامه مطلب
ما را در سایت پیشاانتخاباتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2banooochef بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 23:03

از اینکه در رنجم، غمگینم! اما از اینکه هنوز ته‌مانده‌ی امیدی باقی‌مانده تا از این رنج خلاص شوم خوشحالم. از اینکه این‌روزها می‌توانست شکل بهتری داشته باشد و ندارد، غمگینم! اما از اینکه قرار نیست اجازه دهم روزهای پیش ِ رو مثل این روزها باشد، خوشحالم. از اینکه پیش از این، آدم‌های اشتباهی را دوست داشتم، غمگینم! اما از اینکه آنقدر فرصت داشتم که متوجه شوم آن‌ها لیاقت ِ دوست‌داشته‌شدن را نداشته‌اند، خوشحالم. نویسنده : بانوچـه ⠀ پیشاانتخاباتی...ادامه مطلب
ما را در سایت پیشاانتخاباتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2banooochef بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 23:03

این پست و بخصوص کامنت خودم که برای این پست نوشتم، منو یاد موضوعی انداخت. حدودا 3 سال پیش، دوستی بهم گفت که داره به جدا شدن از خانواده و زندگی مستقل مجردی فکر می‌کنه و چون من این تجربه رو دارم ازم خواست که راهنماییش کنم که چیکار کنه. هیچ اطلاعی از زندگی خانوادگی اون شخص نداشتم. اینکه روحیات اعضای خانواده‌ش بخصوص پدر و مادرش چطوره. حتی شناخت کافی از خودش هم نداشتم. من تونسته بودم با سماجت و گفتگو پدرم رو راضی کنم. اما نمی‌دونستم پدر و مادر اون چنین روحیه‌ای دارن یا نه؟ یا شاید اصلا نیازی به اون‌همه اصرار نبود و به راحتی می‌تونست رضایت خانواده‌ش رو بگیره. من برای این استقلال با چالش مالی مواجه بودم ولی نمی‌دونستم اون هم این چالش رو تجربه خواهد کرد یا از نظر مالی تأمینه. نمی‌دونستم در مقابل مواجه‌شدن با مشکلات تا چه حد می‌تونه قوی برخورد کنه و هزاران سوال بی‌جواب دیگه. در نهایت فقط یک سری نکات کلی بهش گفتم و ازش خواستم در کنار تمام تجربه‌هایی که کسب می‌کنه و تصمیمات بزرگی که از این به بعد خواهد گرفت، سعی کنه خانواده‌ش رو از خودش جدا نکنه. فکر نکنه چون قراره جدا زندگی کنه دیگه از خانواده جداست. سعی کردم بهش بفهمونم فرمولی که من برای این مرحله از زندگیم اجرا کردم لزوماً برای اون کاربردی نخواهد بود. من طبق شرایط و موقعیت خودم تصمیم‌گیری می‌کردم و قرار نیست اون انتخاب‌ها و تصمیم‌ها برای افراد دیگه‌ای که شخصیت‌ و شرایط دیگه‌ای دارن هم نتیجه یکسانی بده. و بعدها این موضوع تلنگری برای خودم شد. این که حواسم باشه اگر قراره برای خودم الگوسازی کنم تمام شرایط رو بسنجم. خیلی کم پیش میاد همه شرایط از فیلتر یکسان‌سازی رد بشن و جواب مثبت باشه. حداقلش اینه که حتی اگر امکانات و موقعیت و شرایط هم یک پیشاانتخاباتی...ادامه مطلب
ما را در سایت پیشاانتخاباتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2banooochef بازدید : 245 تاريخ : سه شنبه 31 خرداد 1401 ساعت: 19:20

تا‌به‌حال به تاثیر عکس‌ها بر کیفیت حالتان دقت کرده‌اید؟ البته که لزومی ندارد همۀ آدم‌ها مثل من، عکس‌باز باشند. اما اگر چنین روحیه‌ای دارید حتما مرور عکس‌ها یکی از عادت‌های همیشگی شماست.از روزی که تصمیم گرفتم عکس‌ها را از لابلای صفحات آلبوم عکس و فولدرهای تودرتوی لپ‌تاپم بیرون بکشم و به صورت گزینشی روی دیوارهای خانه بچسبانم حال بهتری دارم. حالا آدم‌های دوست‌داشتنی‌ام در طول روز مدام در چشم‌هایم زل می‌زنند و با آن لبخندهایشان یادآوری می‌کنند که دنیا آنقدرها هم که فکر می‌کردم سیاه نیست.البته که برای حفظ حریم خصوصی اشخاص، عکس بعضی‌ها را نمی‌توانم مدام جلوی چشمم داشته باشم. اما همان‌های دیگر هم تاثیر مثبتی که باید داشته باشند، دارند.حالا دقیقا کنار کتابخانۀ توی سالن، توی اتاق و روی دیوار کنار میز تحریرم عکس افرادی‌ست که دوستشان دارم.از دیوار مجاور میز تحریرم اگر بخواهم بگویم قصۀ دیگری دارد. دیواری که روایت دوستی‌هاست. البته که هنوز در حال بروزرسانی‌ست. چند عکس در انتظار چاپ‎‌شدن هستند. اما با نگاهی به آن دیوار می‌توان ردّ روابط دوستانه‌ام را گرفت. گاهی که برای نوشتن مطلبی به تمرکز نیاز دارم سرم را می‌چرخانم و به لبخندهای توی عکس‌ها که خیره می‌شوم دلم گرم می‌شود.قبلا گفته بودم؟ من اگر می‌توانستم قانونی را مصوب کنم، حتما صفحه‌ای به شناسنامه‌ها اضافه می‌کردم که اسم و مشخصات رفقای آدم را هم به آن اضافه کنند. نویسنده : بانوچـه ⠀ پیشاانتخاباتی...ادامه مطلب
ما را در سایت پیشاانتخاباتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2banooochef بازدید : 95 تاريخ : سه شنبه 31 خرداد 1401 ساعت: 19:20

برخورد اول با آدم‌های جدید ناخواسته باعث قضاوت می‌شود. وقتی با کسی حتی در حد هم‌سفربودن در یک تاکسی برای مدت کوتاهی برخورد داریم ناخواسته ذهنیتی نسبت به او شکل می‌گیرد. چه رسد به برخوردهای بیشتر و مکالمه‌های طولانی.بارها پیش آمده که در این برخوردهای نخست، از کسی خوشمان نیامده. یا بالعکس فکر کرده‌ایم که فلانی چه آدم خفن و باشخصیتی‌ست؛ و گذشت زمان این برداشت‌ها را به طور صد در صد تغییر داده است. خود ِ من بهترین دوستانم را از دل همین قضاوت‌های وارونه پیدا کرده‌ام.دوستانی که در برخوردهای اول حس خوبی از همدیگر نگرفته‌ایم و از هم بدمان آمده و حالا تبدیل به بهترین رفقای همدیگر شده‌ایم.نمی‌دانم اگر این برخوردهای اول به برخوردهای بعدی کشیده نمی‌شد. یا اگر روی برداشت اولیۀ خودمان پافشاری می‌کردیم و به همدیگر فرصت آشنایی بیشتر نمی‌دادیم الان هر کداممان کجای این روابط ایستاده بودیم. گاهی اوقات بد نیست به آدم‌ها فرصت بدهیم. هر چند خیلی اوقات هم حس اولیۀ ما درست از آب در می‌آید و قطعا برای همۀ ما پیش آمده که در برخورد اول به کسی حس خوبی نداشته‌ایم و به مرور فهمیده‌ایم این حس بد بی‌خود و بی‌جهت نبوده است. یا بالعکس، بدون اینکه فلانی را بشناسیم از او حس خوبی دریافت کرده‌ایم و وقتی او را بیشتر شناخته‌ایم، فهمیده‌ایم که چه انسان خوبی‌ست.اما به نظرم بد نیست به هر آدمی فارغ از اینکه چقدر به حس اولیۀ خود، مطمئن هستیم، فرصت شناخت بدهیم. اگر این فرصت‌ها نباشد من همیشه در نظر دیگران یک آدم مغرور و خودخواه هستم که با هیچکسی میل سخنش نیست، اینطور نیست؟ ‌ پیشاانتخاباتی...ادامه مطلب
ما را در سایت پیشاانتخاباتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2banooochef بازدید : 91 تاريخ : سه شنبه 31 خرداد 1401 ساعت: 19:20